ذهن را درگير باعشقي خيالي کرد و رفت
جمله هاي واضح دل را سوالي کرد و رفت
چون رميدن هاي آهو ناز کردن هاي او
دشت چشمان مرا حالي به حالي کرد و رفت
کهنه اي بودم براي دست هاي اين و آن
هرکسي مارا به نوعي دستمالي کرد و رفت
ابرهم در بارشش قصد فداکاري نداشت
عقده در دل داشت روي خاک خالي کردو رفت . . .
به انتهاي بودنم رسيده ام…
اما …
اشک نمي ريزم…
پنهان شده ام پشت لبخندي که درد ميکند
فــرامــوش کــردنـتـــ بــرايـم مـثـل آبـــ خــوردن استــ . . .
از همــان آبـهـايـے خــفــه ات ميــکنـد . . .
از همان هايے کــه بــايــد ساعـت هـا سـرفـه کـنـے . . .
از همــان هـايـے کــه بـي اختيــار اشـکــهايـت را جـاري ميـکــند . . .
377796 بازدید
4 بازدید امروز
125 بازدید دیروز
2150 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian