×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

دلکده

هر چه می خواهد دل تنگت بگو

وارستگی

(قطعه‌ای از بهاگاواد گیتا)

اندیشه درباره اشیاء موجب تعلق خاطر شود
و از تعلق آرزو زاید
و از آرزو خشم پدید آید
و خشم مایه تشویش گردد
و تشویش نسیان آرد
و نسیان خرد را تباه گرداند
و تباهی خرد موجب هلاک باشد

ولی آنکه زمام نفس بدست خویش دارد با حواسی که فرمانبردار اویند
آزاد از قید حب و بغض در میان اشیاء می گردد
چنین کسی بسر منزل مقصود رسیده باشد
در این مقام همه غم ها پایان پذیرد
و دل که باین مرحله از سکون رسد عقل استقامت گیرد
و انرا که استقامت نباشد معرفت نباشد

و آن را که معرفت نباشد از مراقبه بهره نباشد
و بی مراقبه آرام جان حاصل نیاید
و بی آرام جان سعادت از کجا باشد
و دل که به دنبال حواس سرگردان دستخوش تشویش باشد و خرد را از راه برد
چون باد که کشتی را در آبها گمراه سازد
پس ای قوی دست آن که حواس خود را یکباره از اشیاء بریده باشد
صاحب یقین بود

چنین مردی آنگه که بر همه جهانیان شب است بیدار باشد
و آنگاه که جهانیان بیدارند او در خواب باشد
و خواهش دل او را از جای نبرد
چون دریا که از جویبار ها تیرگی نپذیرد

مردی که از بند آرزو آزاد است و از خواهش ها رسته
و از "من" و "مال من" گذشته
چنین کسی آرام جان یابد
این است مقام وصول به حق ای پسر پریتا
کسیکه بدین مقام رسد رنگ فریب از او برخیزید
کسیکه این روش بکار بندد
اگر چه در واپسین دم زندگی باشد
به نیروانای حق فائز گردد

***

داستان

روزی گدایی به دیدن صوفی درویشی رفت 
دید که او برروی تشکی مخملین در میان چادری زیبا که طناب هایش به گل میخ های طلایی گره خورده اند، نشسته است.
گدا وقتی اینها را دید فریاد کشید:
این چه وضعی است؟ درویش محترم! من تعریف های زیادی از زهد و وارستگی شما شنیده ام اما با دیدن این همه تجملات در اطراف شما، کاملا سرخورده شدم
درویش خنده ای کرد و گفت :
من آماده ام تا تمامی اینها را ترک کنم و با تو همراه شوم .

 با گفتن این حرف درویش بلند شد و به دنبال گدا به راه افتاد .
او حتی درنگ هم نکرد تا دمپایی هایش را به پا کند!!

 بعد از مدت کوتاهی، گدا اظهار ناراحتی کرد و گفت:
من کاسه گداییم را در چادر تو جا گذاشته ام.
من بدون کاسه گدایی چه کنم؟
لطفا کمی صبر کن تا من بروم و آن را بیاورم

صوفی خندید و گفت:
دوست من:گل میخ های طلای چادر من در زمین فرو رفته اند، نه در دل من، اما کاسه گدایی تو در دلت هستند !!

در دنیا بودن، وابستگی نیست.
وابستگی، حضور دنیا در ذهن است
و وقتی دنیا در ذهن ناپدید میشود
این را وارستگی میگویند



پنجشنبه 16 خرداد 1392 - 6:06:03 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم
نظر ها

http://eshghuolane.gegli.com

ارسال پيام

شنبه 18 خرداد 1392   3:05:08 PM

Likes 1

آفرین

آخرین مطالب


آتش تو


پاچه خواری


عشق تو


باید بفهمد عاشقم


تو


شعر فراق


مدعیان رفاقت ، هر کدام تا نقطه ای همراهند


خواب


دیوونه خونه


حکایت من


نمایش سایر مطالب قبلی
آمار وبلاگ

377632 بازدید

50 بازدید امروز

537 بازدید دیروز

3059 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements