گفت دانايي که گرگي خيره سر
هست پنهان در نهاد هر بشر
لاجرم جاري است پيکاري سترگ
روز و شب مابين اين انسان و گرگ
زور بازو چاره ي اين گرگ نيست
صاحب انديشه داند چاره چيست
اي بسا انسان رنجور پريش
سخت پيچيده گلوي گرگ خويش
وي بسا زور آفرين مرد دلير
هست در چنگال گرگ خود اسير
هر که گرگش را دراندازد به خاک
رفته رفته مي شود انسان پاک
وانکه از گرگش خورد هردم شکست
گرچه انسان مينمايد گرگ هست
وانکه با گرگش مدارا مي کند
خلق و خوي گرگ پيدا مي کند
در جواني جان گرگت را بگير
واي اگر اين گرگ گردد با تو پير
روز پيري گر تو باشي همچو شير
ناتواني در مصاف گرگ پير
مردمان گر يکدگر را مي درند
گرگ هاشان رهنما و رهبرند
اينکه انسان هست اينسان دردمند
گرگها فرمانروايي مي کنند
وان ستمکاران که با هم محرمند
گرگهاشان آشنايان همند
گرگها همراه و انسانها غريب
با که بايد گفت اين حال عجيب؟
"فریدون مشیری "
377726 بازدید
59 بازدید امروز
85 بازدید دیروز
2608 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian