گفتم سخن از عشق نگویم که هنر نیست زین قصه به جز سوز دل و خون جگر نیست
گفتم که ره عقل و خرد پیشه نمایم از این سخن فتنه گر ، اندیشه نمایم
گفتم که کنم توبه و صد نقشه کشیدم دیدم که نشد زحمت بیهوده کشیدم
گفتم نفس عشق بگیرم نفسم رفت کردم هوسی مشکل و از سر هوسم رفت
گفتم دگر از عاشقی و عشق نگویم افسوس نشد ،آه برآمد ز گلویم
لب بستم و یک شب سخن از عشق نگفتم کوهی به دلم از غم و تا صبح نخفتم
گفتم پدر عشق بسوزد ،پدرم سوخت یک شب سخن از عشق نگفتم جگرم سوخت
آخر سخن عشق مقدس و شریف است داروی دل عاشق و بسیار ظریف است
جز عشق هوا و هوسی در دل من نیست عیب از دل و هم دیده بود،مشکل من نیست
یک جمله بجز عشق نباشد سخن من زین جمله شیرین، شده شیرین سخن من
کردم چه بسا توبه ولی
توبه
شکستم دیوانه
شده دل و عنان رفته
ز دستم
از عشق عطایی نزند حرف ، محال است آثار جنون است نه از عقل و کمال است
سروده فخرالدین عطایی
370724 بازدید
29 بازدید امروز
137 بازدید دیروز
585 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian